ایجاد چارچوب صحیح ذهنی

تبدیل شدن به یک کارآفرین موفق نیاز به چارچوب صحیح ذهنی دارد؛ چارچوبی که اعتماد به ایده‌های فرد، شجاعت برای دل به دریا زدن و میل به سختکوشی را شامل شود. همچنین این چارچوب شامل چند مفهوم می‌شود که معمولا از سوی سایر مربیان منتشر نمی‌شود؛ مفاهیمی مانند اینکه «کارآفرینی یک حرفه است» و «شانس بخشی از این معادله است.»ایجاد روش درست افراد مایل به کسب‌و‌کار را از نظر روحی و احساسی برای تلاش در جهت شروع کسب‌و‌کارشان آماده می‌کند. ایده‌های ارائه شده در این بخش همچنین آنها را قادر می‌سازد تا دانش ایجاد تصمیمات درست را درک کنند. ایجاد چارچوب درست ذهنی برای کارآفرینی با این هفت اصل شروع می‌شود:

  • اصل ۱: کارآفرینی یک حرفه است.
  • اصل ۲: کارآفرینان موفق نیز درست مانند شما هستند.
  • اصل ۳: هیچ رازی برای رسیدن به موفقیت وجود ندارد.
  • اصل ۴: شانس بخشی از این معادله است.
  • اصل ۵: وقتی تنها به یک پیمانه نیاز دارید، هرگز به یک گالن نمی‌رسید.
  • اصل ۶: همه چیز تنها پول نیست.
  • اصل ۷: ترس را بپذیرید.

اصل ۱: کارآفرینی یک حرفه است.

بسیاری از ما معتقدیم که کارآفرینی به معنای شروع کسب‌و‌کار خودتان است. اما این امر به‌جای تمرکز بر تصویر بزرگ‌تر، بر یک وظیفه واحد تاکید می‌کند؛ بیشتر شبیه توصیف بازیگری به عنوان خواندن یک سناریو یا مهندسی به عنوان ساختن چیزی.همه حرفه‌ها نیاز به مدیریت دارند؛ همه حرفه‌ها باید تشخیص دهند که شکست‌ها اجتناب‌ناپذیر هستند. با ملاحظه کارآفرینی به‌عنوان یک حرفه، می‌توانید آسان‌تر این مفهوم را بپذیرید تا منتظر بمانید تا یک ورشکستگی را تجربه کنید.

 

با آماده شدن برای چنین شکستی، می‌توانید نیرو و منابع کافی برای یک شانس دوباره را حفظ کنید. ریچارد برانسون، به‌عنوان یک کارآفرین باهوش، زمانی که به تازگی دوران نوجوانی را از سر گذرانده بود، شرکت Virgin Records را آغاز کرد. پیش از آن، او در ابتدا به عنوان یک مزرعه‌دار و فروشنده درخت کریسمس، پس از آنکه حیوانات نهال‌های او را از بین بردند، به عنوان یک پرورش‌دهنده طوطی، وقتی تقاضای بازار را  بد تفسیر کرده بود و پرنده‌های او فرار کردند، به عنوان یک ناشر نشریه دانش‌آموزی که مقالاتی پیرامون هنر، ادبیات، سیاست، همراه با مصاحبه‌هایی با افراد برجسته انجام می‌داد، شکست خورده بود.

موفقیت مالی

گرچه نشریه یک موفقیت مالی، محسوب نمی‌شد اما این نشریه با ارائه پرسنل شایسته، یک سازمان فعال و تنها پول کافی برای شروع آنچه به یک امپراتوری تبدیل شد، اساس کار برانسون برای کسب‌و‌کار موسیقی را فراهم کرد.  حتی سام والتون، موسس شرکت والمارت، یک یا دو شکست را تجربه کرده است. او اولین فروشگاه خود –یک شعبه از فروشگاه زنجیره‌ای بن فرانکلین در نیوپورت، می‌سی‌سی‌پی- را به یکی از سودآورترین فروشگاه‌ها در این منطقه تبدیل کرده بود.

 

گرچه زمانی که او اجاره‌نامه فروشگاه را امضا می‌کرد، فراموش کرد تا بندی به آن اضافه کند که بتواند پس از ۵ سال اول آن را تمدید کند. با اینکه سام در آن پنج سال موفق شده بود اما زمانی که موعد اجاره سر آمد، صاحبخانه (که می‌خواست کسب‌و‌کار خرده‌فروشی رو به رونق را تصاحب کند) او را بیرون انداخت. گرچه سام برای مذاکره پیرامون غرامت حقوق فرانشیز، اثاثیه و موجودی کالای خود به شدت سختگیر بود اما این لحظه تاریکی در حرفه او بود: «واقعا مانند یک کابوس بود. من بهترین فروشگاه‌ها را در کل منطقه ساخته‌ بودم و در آن منطقه به شدت کار کرده‌ بودم اما اکنون به راحتی بیرونم کرده‌اند. این به نظر عادلانه نیست. من خودم را برای شرایط افتضاح اجاره‌نامه سرزنش می‌کردم و نسبت به صاحب‌مغازه خشمگین بودم» (والتون، ۱۹۹۲، صفحه ۳۹).

کسب‌و‌کار دوم

اما سام والتون خیلی زود خود را بازیافت و با پولی که از صاحب ملک گرفت کسب‌و‌کار دوم خود را در شهر کوچک بنتونویل در ایالت آرکانزاس شروع کرد. شاید هیچ موردی به اندازه آر.اچ.میسی نتواند کارآفرینی به‌عنوان یک حرفه را توضیح دهد. هیستورین امرسون کلیز در ۱۹۹۵ ادعا می‌کند که میسی پیش از افتتاح فروشگاه مشهور خود در مرکز منهتن، دست‌کم شش فروشگاه زنجیره‌ای دایر کرد و با شکست آنها ناچار به بستن‌شان شد.

سه کسب‌و‌کار اولیه او در بوستون- یک فروشگاه کوچک، نخ و سوزن، یک بازارواردات اروپایی و یک فروشگاه قلاب‌دوزی- در عرض یک‌سال از افتتاح آنها تعطیل شدند. سپس میسی به ماریسویل در ایالت کالیفرنیا رفت تا یک فروشگاه عمومی دایر کند. او با رفع نیازهای معدنچیان طلا توانست با حداقل ۳۰ فروشگاه عمومی دیگر با موفقیت رقابت کند. گرچه حداقل وقتی برای میسی مشخص شد که مقدار طلای معادن آن منطقه در حال اتمام است او همه آنها را فروخت و با سه تا چهار هزار دلار (که پول خوبی بود) به شرق رفت.

 

گرچه دو فروشگاه بعدی او در هاورهیل در ایالت ماساچوست نیز شکست خوردند اما میسی با اینکه دلسرد شده بود اما با امید و رویاهایی که هنوز در سر داشت به نیویورک رفت. در آنجا با پولی که برایش باقی مانده بود، یک فروشگاه کوچک کالاهای مصرفی در خیابان ششم منهتن دایر کرد. سرانجام تلاش او نتیجه داد و این کسب‌و‌کار با موفقیت پیش رفت.